تو را بی پرده میخواهم.


تو این جور مواقع آدم یاد بچگیاش میفته، اون وقتایی که تو همون عوالم بچگی یهو گیر میدی به ی صدایی و در حضور معمولا مادرت ساعت ها اون صدا رو درمیاری، میدونید چی میگم؟ مثلا این قضیه واسه منی که از بچگی ریتم و اینا حالیم نبود، میشد در آوردن ی صدای ناهنجاری که با تکرار ی سری کلمات نا مفهوم ایجاد شده بودن. الانشم هستا، همین الانم که ریتم و اینا حالیم نیست پیش میاد که ساعت ها ی سری کلمات نامفهوم رو بدون هیچ ریتمی از سوی شنونده به هوای این که ریتم دارن، دارم تکرار میکنم. حالا با دهن درآوردن ِ این صدائه شاید ی مقداری این توضیح منو نامفهوم کنه، مثلا فرض کنید رو ی درب ِ چوبی ضرب بگیری، در حالی که ضرب گرفتن بلد نباشی ( یکی ی بار گفت وقتی خودت ضرب میگیری، تنها هستی، احساس می کنی خیلی خوب و باحال و ریتمیک داری میزنی ولی وقتی یکی دیگه هم کنارت ضرب بگیره می فهمی که در واقع میرینی). اون وقتا اینجوری که میکردم مادرم ( دیروز تو ی جمعی گفتم مادر و بابا، همه خندیدن، خنده دارم هست، این که به مامانت فقط بگی مادر و به پدرت فقط بگی بابا، بعد این دوتا رو هم کنار هم بکار ببری) سرسام میگرفت، قشنگ اصابش خرد میشد و همیشه برام سوال بود این صدایی که من درمیارم خوبه که، ریتم داره که، باحال و بامزه س که. ولی اینو خود ِ من میگفتم، مادرم میگفت گاییدی اصابمو، نکن، دو دقیقه آروم بگیر و این قبیل صوبتا. بعد همون موقعا مادرم قالی میبافت، از این قالی ابریشمیا، پُشتی، قالیچه ( ی بار یادمه با خاله م اینا، 3تایی ی فرش دوازده متری بافتن، خیلی خوشگل بود لامصب، خیلی، 12 متر فرش ابریشم، گنده بودا، واسه بافتنش داربست میبستن، میرفتن اون بالا مالا ها، اونجاها میبافتنش، بعد به قیمت مفت فروختنش، کلا مادرم هرچی میبافت رو اون موقع به قیمت مفت میفروخت، حکما اگه مثلا یکی دوتاشونو نگه داشته بود واسه الانا، هموزن ِ طلا میخریدنش) واسه قالی بافتن ی چیزی بکار میبردن به اسم ( اسمشو یادم نیس)، ی کم تمرکز کنید، میخوام توضیحش بدم، تا بفهمید منظورم چیه، واقعا توضیح دادنش سخته. ابتدا ی تیکه چوب و ی تیکه آهن رو در نظر بگیرید، جفت شون در ابعاد یک کف دست، حالا اون آهنه رو با شیارهای موازی بسازید تو ذهن تون، مثلا ی چیزی تو مایه های شیارهای چنگال، اصلا همین چنگال، آره چنگال رو بیارید تو ذهن. این چنگال رو خم کنید، به صورتی که چنگالهاش با دسته ش زاویه 60 درجه بسازن. چنگال با دسته چوبی در نظر بگیرید، بعد چنگاله رو بزرگ کنید، خیلی هم بزرگ نه ها، زیاد بزرگ بشه میشه از این چیزایی که تو کشاورزی استفاده میشه که الان اسم اونو یادم نمیاد، چنگاله رو حد معقولی بزرگ کنید. حالا این به چه دردی میخورد، هر ی رَج از قالی رو که میبافتن، از اول تا آخرش( منظورم به صورت ِ افقیه) با این چیزی که اسمش یادم نمیاد میکوبوندن روش تا این گره های قالی تو جاشون محکم بشن. همیشه این کوبوندنه ی ریتم خاصی داشت تاپ تاپ تاپ تاپ، این صدا، صدای ِ غالب ِ دوران کودکیمه، چون مادرم زیاد قالی میبافت، حقوق بابام کفاف اون همه چاله چوله های زندگی رو نمیداد، داداشم تهران دانشجو بود، اون یکی داداشم و خواهرم هم دانشگا آزاد درس میخوندن. اوضاع بدی بود، هیچ وقت اون دوران رو یادم نمیره. همیشه گوشه خونه دار ِ قالی برپا بود و همه هم مطمئن بودن که پولش صرف ِ خرج و مخارج ِ این پسری میشد که داره تهران درس میخونه، چون مادرم اونو خیلی دوست داشت و داره( آقا من رو هوا که حرف نمیزنم، مثال زیاد دارم براش، مثلا سربسته بگم که خیلی از وقت ها موقع غذاخوردن، یهو از زیر برنجای همین داداشی که محبوب بود تیکه های گوشت درمیومد، در حالی که زیر ِ برنج ِ بقیه، فقط برنج بود. الان شاید زیاد این قضیه جدی به نظر نرسه، ولی همین تبعیض ها تو اون دوران باعث بوجود اومدن ِ بحران های عمیقی تو خانواده ما شد، به نحوی که من با همین داداشم که میگم 4 سال قهر بودم، اصلا حرف نمیزدم باهاش) ی سوال برام پیش میومد، این که چرا مادرم وقتی ی همچو صدایی با اون وسیله ای که توضحیشو دادم ایجاد میکنه، اصاب خودش خرد نمیشه، ولی با شنیدن صدای من اصابش خرد میشه. مثل همین روزها، همین روزهایی که سرما خوردم و باید درس بخونم، مستعدم که با کوچکترین سروصدایی اصابم خرد بشه، بعد این یارو میاد زیر ِ پنجره دقایق متمادی بوق میزنه، بوق میزنه، بازم بوق میزنه. چرا اصاب ِ خودش خرد نمیشه؟ خود ِ بوق ها چرا خسته نمیشن، یا این توله سگ هایی که میان توکوچه بازی میکنن، صدای بچه گرازهایی که میخوان فارسی حرف بزنن درمیارن، چرا خودشون از این همه صدای ِ ناهنجار ضربه مغزی نمیشن. چرا فقط من ناراحت میشم، چرا. یا باقی ِ چیزایی که تو زندگیمون داره سر و صدا میکنه، سوراخ ِ گوش مون رو هر روز گه میگیره، میگن اینا رو گوش تولید میکنه تا از ورود ِ حیوانات غیرمترقبه به گوش جلوگیری کنه، ولی مگه شانس یک هزار پا برای ورود به گوش چقدره که بخواد این ماده ِ تلخ ِ زرد رنگ مانعش بشه، میفهمید چی میگم؟ میخام بگم اینا همه ش بهونه س، چرت و پرته، هرچی که علم بگه مزخرفه، گوش ِ ما ماده زرد رنگ ِ تلخی تولید میکنه چون داره میرینه، داره گه بالا میاره، چون سوراخ ِ گوشمون هر روز پر میشه از صداهای ناهنجار، صداهای تخمی، تیک تیک ساعت، هواکش ِ حموم توالت، صدای یخچال، صدای لاستیک های ماشین رو آسفالت، صدای زنگ موبایل، بازم صدای زنگ موبایل، کیرم تو صدای زنگ موبایل، ریدم تو جد و آباد صدای زنگ اس ام اس.

"مرا گویی کرایی؟ من چه دانم" یا "من ِ سگ‌دروغ‌گوترین"


آقا دیدی یکی وسط حرفاش میخاد به ی موضوعی اشاره کنه بعد این موضوعه شامل این قضیه س که طرف تو ی موقعیتی ی حرف خیلی بی ربطی زده، یا ی کار نامربوطی کرده، بعد حالا بنا به هر دلیلی میخاد این صحنه و حرف رو براتون تعریف کنه میگه خودمم نمی دونم این حرف چجوری به یادم اومد، آها آره همونجا، همونجایی که داره این حرف رو میزنه، یهو تموم وجودش میشه آلارم به این که مرد مومن دروغ نگو، گه نخور، دیگه واسه من که نمی تونی دروغ بگی، اون حرفه رو که به زبون میاره، مغزش مدام داره هو میکنه که داری دروغ میگی، خودت میدونی چرا اینو گفتی، اصلا به نوعی امکان نداره آدم ی حرفی رو بزنه در شرایطی که خودش ندونه چرا این حرف رو زده، میدونه آقا، خوب هم میدونه قشنگ هم یادشه، ولی بنا به دلایلی نمیخاد به اون قضیه اشاره کنه، این دلایل هم معمولا حاصل کسکشی طرف هستن به همین خاطر نمیخاد بگه، میخاد که فراموش کنه، میگه ئه ئه خودمم نمی دونم چرا اینو گفتم، من همینجا می گم که گه خورده، گه میخوره( گه میخوره با گه خوردن خیلی فرق داره، شما می تونی بگی گه میخوری که گه خوردی، یعنی تو قبلا ی گهی رو خوردی و به خاطر عقوبت اون گه خوریه هنوزم داری گه میخوری(یادداشت کنید: تعریف اعمال ما تاخّر) به عبارت دیگه هر گه میخوری ای، ریشه در یک گه خوری داره) اومده پیش من، با ی لبخند کسکشی ای روی لبش میگه ئه راستی تو کیفت عکس فلانی رو پیدا کردم(کیف ِ پول نه، شما درمورد من چی فکر کردید که فکر می کنید من تو کیف ِ پولم عکس فلانی رو میذارم، اصلا بذارید برگردیم دو قدم عقب تر، مجددا شما در مورد من چه فکری کردید که فکر می کنید من کیف ِ پول دارم، کیف ِ پول داشتن ی کسخلیه، (خب بابا، چرا شاکی میشی ؟ چرا میگی گه نخور؟ خودت گه نخور اصلا، شما که اجازه نمیدی کلا بنده منعقد بشه، در نطفه خفه کردی حرفمو(آقا مگه تو نطفه هم میشه خفه کرد قضیه رو؟ نطفه مگه تنفس میکنه؟ تعارف نکنید دیگه یه باره حتما غذا هم میخوره آروغ چی؟ آروغ ِ بعد ِغذا هم میزنه؟ سکس و ایناشم که ردیفه دیگه؟ پول مول هم که لازم نیس، پول میخاد چیکار؟ آدم تو نطفه پول میخاد چیکار؟ پول ِ تاکسی میده؟ پول ِ غذا میده؟ پول ِ دیگه چی لازم داره که بخاد بابتش پول بده؟ پس چی؟ پول نمیخاد، خب اگه پول نمیخاد، یعنی طرف تو جاییه که پول لازم نداره، برا چی میاد بیرون از اون تنگنا(حالا با اینایی که با سزارین بدنیا اومدن کاری نداریم، کسخل نیستنا، من خودم با سزارین بدنیا اومدم، من کسخل نیستم) واسه چی تن میده به این جرثومه، خب الان دیگه وقتشه که شما هم مثل من به جبرگرایی رو بیارید(اون عالم زرع هم که توش خدا از همه مون پرسیده آقا میخاید برید دنیا؟ بعد همه مون قالوا بلی کردیم گفتیم بلی، اونا رو هم بریزید دور لدفن ^-_-^ (خدا همه مون رو لعنت کنه، همه مون، چون همه مون حداقل یکبار به غلط املایی نوشتن ها لبخند زدیم لااقل، خدا همه مون رو لعنت کنه که کار به جایی رسیده که آقا رو عاقا می نویسن، لطفن رو لدفن می نویسن، نه به خاطر زبان و ادبیات کهن ِ پارسی، اصلا آقا ریدم تو زبان و ادبیات کهن ِ پارسی، مگه من فردوسی ام که دغدغه شو دارم، خود ِ دست اندرکارانش-رفقای حداد عادل- که تو فرهنگستان ادب و زبان فارسی شکر است هستند تخمشون نیست، مثلا میگن به جای ژیمناستیک بگید چَم ورزی، فردا یکی تو خیابون به من بگه چَم ورزی خب بلادرنگ میگم کیرخر و چَم ورزی، درست صحبت کن ببینم چی میگی ؟ چَم ورزی چیه دیگه، میگم که خود اون دست اندرکارانش(واحد نودال) به فکرش نیستن، به من چه، من گیرم ی جای دیگه س، کجاست؟ هر عقل سلیمی میفهمه)، الان ی کم مواضعم رو ( تا اینجاشو ی نوبت نوشتم، گفتم بعدا میام تکمیلش می کنم، بعدا که الانه اومدم تکمیلش کنم دیدم هیچی یادم نیست، یعنی از چیزی که میخواستم تعریف کنم هیچی یادم نیست، میگن دروغگوها حافظه شون ضعیفه، واقعا راسته، من ی دروغگوئم، من یه دروغگوی کثیفم که حافظه م هم ضعیفه، من به همه آدمای اطرافم لااقل یکبار(حتا سر ِ شوخی هم که شده) دروغ گفتم، چقد من من می کنم، گه تو من، از این به بعد شما، آره شما هم دروغگویی، شما هم حافظه تون ضعیفه، منم می فهمم، من میفهمم، من وقتی شما مکث می کنید و فکر می کنید و دروغ میگید می فهمم، اصلا گه تو من، شما هم می فهمید، شما هم وقتی من دروغ میگم می فهمید. اصلا آدما وقتی دروغ میگن یه رو واسه لو رفتن قضیه قائل میشن. حتما حتما حتما، بدون شک قبل از هر دروغی پیش خودشون یا میگن که خب این دروغ رو هم فهمید اشکالی نداره، با ی دروغ ِ دیگه درستش می کنم، یا میگن یا جدّه سادات، اگه این یکیو بفهمه بگا میرم، مجبورم بازم یه دروغ دیگه بگم. دقیقا همین طوره، به روح ِ همه راستگویان قسم که همینطوره. بعد مشکل میدونی کجاست؟ مشکل اینجاست که صداقت رو با گفتن ِ دروغ هامون میخوایم شروع کنیم، نمیخوایم؟ خب باشه، جمله م رو عوض می کنم، بنده، صداقت رو با برملا کردن( یا ناچارا برملا شدن) دروغ هام میخوام شروع کنم. این نقطه ریدمان ترین نقطه برای شروع صداقته چون ریدی تو اعتماد دیگران به خودت( کاش میشد به اعتماد اکتفا نکرد، یعنی برینی به دیگران، نه صرفا اعتماد، نه حتا صرفا کلامی، عملی، فکری ذهنی، جسمی، همه جوره برینی به دیگران). دقیقا این همون کاریه که من کردم، نشستم دروغ گفتم، وسط ِ کار اومدم میگم آقا، خانم من دروغ گفتم، آدم خوبه ماجرا منم که اعتراف می کنم دروغ گفتم، در حالیکه کیر آقایون دهنم، خانوما هم تشویق کنن آقایون رو تا بیشتر فشار بدن. بعدشم که نوبت من شد، منم تشویق کنن، همه همدیگه رو تشویق کنیم، ساپورت کنیم، به یه جایی برسیم پس فردا از همه اوناییکه ساپورتمون کردن تشکر کنیم، از تک تک شون، اما در کنار همه اینها یادمون نمیره یک تشکر ویژه هم از همسر عزیزمون کنیم که بزرگترین ساپورت ِ زندگی مون بوده) آها یادم اومد. یکی به هوای سیگار دست کرد تو کیفم، عکس فلانی رو توش دید. فلانی ی آدم استراتژیکیه که عکسش نباید تو کیف من میبود. عکس فلانی چرا تو کیف من بود؟ یادم نیست، عکس کی تو کیفم بود؟ یادم نیست. اونی که دست کرده بود تو کیفم کی بود؟ یادم نیست. دروغ گفتم بابا، دروغ میگیم آقا، ولم کنید.

هَپی اِند


- آقای دکتر ولی یکبارش که اشکالی نداره، ما سعی می کنیم تمام موارد بهداشتی رو رعایت کنیم.
دکتر در حالی که انگار با یک مشت زبان نفهم حرف میزند در چشمان زن نگاه می کند و با جدیت هرچه تمام تر تکرار می کند:
- نمیشه خانم، نمیشه، استرس برای سگ شما خطرناکه.
زن لبخندی به سگش که در صندلی مخصوص سگ ها نشسته است میزند
 - اسمش پیتره آقای دکتر، سگ صداش نکنید ناراحت میشه.
 - بله سگ ِ شما پیتره، بله، استرس برای پیتر شما خطرناکه، ممکنه هر اتفاقی برای پیتر بیفته، شما که نمیخواید پیتر به خاطر همچی اتفاقی تا آخر عمر دچار لکنت بشه؟ 
شوهر ِ زن دستی به سر سگ می کشد و می گوید :
 -آقای دکتر، امکان نداره دارویی، چیزی تجویز کنید که خطر عواقب این کار رو کم کنه؟ آخه ما واقعا خیلی دوست داریم این اتفاق بیفته.
 - باور کنید من هر کاری میتونستم و از دستم برمیومد براتون انجام دادم، باز هم تکرار می کنم، از نظر من استرس سگ و هیجان زیاد برای سگ شما خطرآفرینه و حداقل خطری که ممکنه ایجاد کنه لکنت زبونه.
 ****
پسر بچه 6 ساله شان که بخواب میرود، مرد پیتر را بغل می کند، میبرد در حمام شان، حمام شان بزرگ است،نه نه، حمامشان به اندازه کافی و خیلی بزرگ است. کیر سگ را به آرامی در دست میگیرد و در دهانش قرار میدهد، کیر سگ احتمالا خوش طعم نیست، لرزه ای بر اندام مرد میفتد، مو بر تنش سیخ میشود، سعی می کند به زنش فکر کند و شروع می کند کیر سگ را لیس زدن، سگ که تحریک شده است صداهایی از خود در میاورد، زن صدای سگ را شنیده است، از دور قربان صدقه ش میرود، مرد لحظه ای کیر سگ را از دهان درمیاورد و زنش را صدا میزند. زن می آید. زن زیبا است، زن بوی خوب میدهد، زن لباسی بر تن ندارد، چهار زانو مقابل سگ قرار میگیرد، مرد پاهای سگ را روی کمر زن قرار میدهد و با لبخندی از نگرانی و استرس به نظاره می نشیند.

خواندن ِ این پست به کسانی که زیر ِ ابرو برمیدارند توصیه نمیشود.


چایی میخوری گُر میگیری، چایی نمیخوری نمیشه، نمیشه، نمیشه چایی نخورد، حالا هوای کوفتی هرچقدرم که میخواد گرم باشه، چایی میخورم تی شرتم خیس میشه از عرق، همین امروز وضع به جایی رسید که به جرم یک چایی خوردن ِ ساده مجبور به تجدید استحمام شدم [آره بابا، ما از اون ور ِ بوم افتادیم، نه تنها به صورت مرتب و منظم استحمام می کنیم، بلکه گاهی تجدید استحمام هم می کنیم، انصافا این کلمه تجدید که میاد یاد ِ تجدید فراش نمیفتید؟ اصلا یکی از سختی های مادر بودن همینه، همین که مادر باشی، مادر چند تا بچه باشی و همه ش نگران باشی که شوهرت تجدید فراش بکنه یا نکنه، همش باس تو تَب و تاب ِ این باشی که رفتارای مشکوک شوهرتو ارزیابی کنی و با خواهرت یا دوستت یا فلانت در میون بذاری و بشینی باهاش تحلیل کنی که شوهرم تجدید فراش کرده یا نه، اگه کرده چرا و اگر نکرده چرا؟ آره آقا نکرده شم چرا داره به خدا، اینم واسه اینه که خدا اینو اینجوری کرده} چگونه ضمیرهای اشاره ای را بگاییم؟، مبحث اول:این{ میخوام بگم خدا ریده تو بشر که تنوع طلب چیزش کرده. مخصوصا( یا به قول رادیو چهرازی نخسوزن، آقا این رادیو چهرازی یه معیار ِ خیلی خوبیه واسه این که یاد بگیریم چجوری شوخیای بیمزه قدیمی و حتا جدید رو بامزه کنیم، به گوش- نه به چشم، شوخی ِ بیمزه قدیمی رو به صورت نوشتاری بامزه کردن، کار ِ خیلی سختیه{آخ آخ گاییده شدم از بس نظرات ِ خفن دارم میدم} حالا اگه رادیو چهرازی رادیو نبود شاید اینم می تونست چیز کنه، نمی دونم والا- به گوش ِ شنونده برسونی) نخسوزن مردا، این مردا، آقا امان از این مردا، امان از این جماعت مذکر، خودمون رو میگم، خدا تنوع طلبی رو تو مردا به حد اعلای خودش رسونده، خدا اگه تو یه چیز خداییشو اثبات کرده باشه، از این نظر که خدا میتونه همه چیز رو به صورت کسّ ِ خارش خلق کنه، یعنی اون چشمی که الان شما داری باهاش اینا رو میخونی کسّ ِ خار ِ ابزارهای دیدنه، میخام بگم اگه خدا تو یه چیز کسّ ِ خارش باشه، تو همین قرار دادن قوه تنوع طلبی ِ خفن تو مرداست، اصلا اگه یه کم پایه های دین و ایمون مون قوی باشه همین سر ِ نخ ِ کسّ ِ خار بودن خدا در خلقت مردها از نظر تنوع گرایی ( میدونم میدونم، گاییدم) رو بگیریم می رسیم به خداشناسی و اثبات خدا و هرچند ما مردا واسه این که این کسّ ِ خار خدا بودن در خلق ِ تنوع گرا بودن ِ مرد رو درک کنیم باس به خودشناسی برسیم ولی واسه شما ( روی سخنم با زنهاست) یه جورایی اون قضیه ابتدا خودشناسی سپس خداشناسیه دور زده میشه(حواستون که هست؟ هنوزم دارم میگام). شما( حالا روی ِ سخن با مَردهاست) میخوای بگی تنوع طلب نیستی؟ من میگم تو گه خوردی، من میگم تو اول مردونگیت رو ثابت کن بعد بگو تنوع طلب نیستی، تویی که زیر ِ ابرو برمیداری گه خوردی که مَردی {اصلا اگه زیر ِ ابرو میداری ادامه این متن رو نخون، فحش گذاشتم واسه اونی که زیر ِ ابرو برمیداره و ادامه اینو میخونه} من خودم مَردم، سیبیل هم دارم، جدیدا هم سیبیل هام داره متصل میشه به ریش هام، همینجوری پیش بره میتونم ریش پروفسوری بذارم ( داییم یه بار ریش پروفسوری گذاشت، مادرم تو خونه راش نداد، گفت برو اون کونی بازیتو- نقل به مضمون- از صورتت پاک کن بعد بیا خونه مون، حالا بنده خدا همون موقع پسرش 3 ساله ش بود، تویی که زیر ِ ابرو برمیداری و هنوزم داری اینجا رو میخونی بازم خجالت نمی کشی؟) من خودم میگم که خلقت ما جوریه که تنوع طلبی به نوع ِ کس ّ خارش درون ما نهاده شده. بعد این قضیه تنوع طلبی در سر و شکل و شمایل که یهو بیداد میکنه، شما خوشگل ترین دختر دنیا رو هم بذاری تو دست و بال ِ یه مرد، بازم بلاخره چشمش میره دنبال اون دختره ای که اون روزی تو صف ِ تاکسی دوتا جلوترش وایستاده بود و انگشتاش استخونی بود و صورتش کشیده بود و لب ِ بالاش نازک بود و دماغش از اینایی بود که وقتی از جلو بهشون نگاه می کنی خیلی منسجم و با دو سوراخ به غایت منظم و منطقی و به جا دیده میشه بود. ابروهاش چجوری باشه؟ موکتی خوبه؟ موکتی با رنگ ِ شکلاتی(شکلاتی یا قهوه ای یا چمیدونم اونی که مشکی نیس، سفیدم نیس، چه رنگیه؟ آره همون) مراما میره، مراما مادرمون حق داره نگران بابامون باشه، حالا تو دلش باز خدا رو شکر میکنه که یه مشت بچه مفت خور ِ بیکس و بیکار ( مخصوصا بیکار) مثل ما داره که جیب ِ شوهرش باس مدام خالی بشه تو جیب ِ ما و مخصوصا تو این اوضاع احوال اقتصادی- که تقریبا داره شبیه دشت ِ نینوا در عصر عاشورا میشه اوضای مالی- پولش زیاد نمیاد که بخواد بره دنبال تجدید فراش، ولی بازم دست و دلش میلرزه، نشون به اون نشون که مادر ِ من الان دو روز ی بار زنگ میزنه و توصیه میکنه که اگه پولی چیزی کم داری زنگ بزن از بابات بگیر، اصلا این تشویق کردنها به پول گرفتن از پدر مشکوکه قضیه ش، یه جورایی قضیه برعکس شده کلا، به جا این که من زنگ بزنم به مادرم بگم به بابام بگو برام پول بریزه، مادرم زنگ میزنه میگه به بابات بگو برات پول بریزه. مام که خر نیستیم، می فهمیم، خر هم بودیم دیگه اینقدر بیشعور و نفهم و عوضی و بیناموس نشدیم که نگرانی های مادرمون رو درک نکنیم. الان این کروشه ای که اول باز شده بود بسته میشه : ] گرمه هوا. پول ِ پیتزا خوردن که نداریم قبول، حرف ِ شما متین، ولی چایی هم نخوریم که بعدش بریم حموم؟ پول ِ آب و گاز رو که داریم به صورت شارژ پرداخت می کنیم، پس اگه نریم حموم اون پولی که پرداخت می کنیم از کفمون میره، چون این طبقه بالاییه حموم بره صدای برخورد ِ آب با کف ِ زمین به خونه ما هم میرسه( اون قضیه سیفون کشیدن رو که یادتونه؟ حالا بسطش بدید به حموم رفتن) من نشستم شمردم، اینا روزی 7 8 دفعه حموم میرن. حالا باز میگید چایی نخوریم؟