تو را بی پرده میخواهم.


تو این جور مواقع آدم یاد بچگیاش میفته، اون وقتایی که تو همون عوالم بچگی یهو گیر میدی به ی صدایی و در حضور معمولا مادرت ساعت ها اون صدا رو درمیاری، میدونید چی میگم؟ مثلا این قضیه واسه منی که از بچگی ریتم و اینا حالیم نبود، میشد در آوردن ی صدای ناهنجاری که با تکرار ی سری کلمات نا مفهوم ایجاد شده بودن. الانشم هستا، همین الانم که ریتم و اینا حالیم نیست پیش میاد که ساعت ها ی سری کلمات نامفهوم رو بدون هیچ ریتمی از سوی شنونده به هوای این که ریتم دارن، دارم تکرار میکنم. حالا با دهن درآوردن ِ این صدائه شاید ی مقداری این توضیح منو نامفهوم کنه، مثلا فرض کنید رو ی درب ِ چوبی ضرب بگیری، در حالی که ضرب گرفتن بلد نباشی ( یکی ی بار گفت وقتی خودت ضرب میگیری، تنها هستی، احساس می کنی خیلی خوب و باحال و ریتمیک داری میزنی ولی وقتی یکی دیگه هم کنارت ضرب بگیره می فهمی که در واقع میرینی). اون وقتا اینجوری که میکردم مادرم ( دیروز تو ی جمعی گفتم مادر و بابا، همه خندیدن، خنده دارم هست، این که به مامانت فقط بگی مادر و به پدرت فقط بگی بابا، بعد این دوتا رو هم کنار هم بکار ببری) سرسام میگرفت، قشنگ اصابش خرد میشد و همیشه برام سوال بود این صدایی که من درمیارم خوبه که، ریتم داره که، باحال و بامزه س که. ولی اینو خود ِ من میگفتم، مادرم میگفت گاییدی اصابمو، نکن، دو دقیقه آروم بگیر و این قبیل صوبتا. بعد همون موقعا مادرم قالی میبافت، از این قالی ابریشمیا، پُشتی، قالیچه ( ی بار یادمه با خاله م اینا، 3تایی ی فرش دوازده متری بافتن، خیلی خوشگل بود لامصب، خیلی، 12 متر فرش ابریشم، گنده بودا، واسه بافتنش داربست میبستن، میرفتن اون بالا مالا ها، اونجاها میبافتنش، بعد به قیمت مفت فروختنش، کلا مادرم هرچی میبافت رو اون موقع به قیمت مفت میفروخت، حکما اگه مثلا یکی دوتاشونو نگه داشته بود واسه الانا، هموزن ِ طلا میخریدنش) واسه قالی بافتن ی چیزی بکار میبردن به اسم ( اسمشو یادم نیس)، ی کم تمرکز کنید، میخوام توضیحش بدم، تا بفهمید منظورم چیه، واقعا توضیح دادنش سخته. ابتدا ی تیکه چوب و ی تیکه آهن رو در نظر بگیرید، جفت شون در ابعاد یک کف دست، حالا اون آهنه رو با شیارهای موازی بسازید تو ذهن تون، مثلا ی چیزی تو مایه های شیارهای چنگال، اصلا همین چنگال، آره چنگال رو بیارید تو ذهن. این چنگال رو خم کنید، به صورتی که چنگالهاش با دسته ش زاویه 60 درجه بسازن. چنگال با دسته چوبی در نظر بگیرید، بعد چنگاله رو بزرگ کنید، خیلی هم بزرگ نه ها، زیاد بزرگ بشه میشه از این چیزایی که تو کشاورزی استفاده میشه که الان اسم اونو یادم نمیاد، چنگاله رو حد معقولی بزرگ کنید. حالا این به چه دردی میخورد، هر ی رَج از قالی رو که میبافتن، از اول تا آخرش( منظورم به صورت ِ افقیه) با این چیزی که اسمش یادم نمیاد میکوبوندن روش تا این گره های قالی تو جاشون محکم بشن. همیشه این کوبوندنه ی ریتم خاصی داشت تاپ تاپ تاپ تاپ، این صدا، صدای ِ غالب ِ دوران کودکیمه، چون مادرم زیاد قالی میبافت، حقوق بابام کفاف اون همه چاله چوله های زندگی رو نمیداد، داداشم تهران دانشجو بود، اون یکی داداشم و خواهرم هم دانشگا آزاد درس میخوندن. اوضاع بدی بود، هیچ وقت اون دوران رو یادم نمیره. همیشه گوشه خونه دار ِ قالی برپا بود و همه هم مطمئن بودن که پولش صرف ِ خرج و مخارج ِ این پسری میشد که داره تهران درس میخونه، چون مادرم اونو خیلی دوست داشت و داره( آقا من رو هوا که حرف نمیزنم، مثال زیاد دارم براش، مثلا سربسته بگم که خیلی از وقت ها موقع غذاخوردن، یهو از زیر برنجای همین داداشی که محبوب بود تیکه های گوشت درمیومد، در حالی که زیر ِ برنج ِ بقیه، فقط برنج بود. الان شاید زیاد این قضیه جدی به نظر نرسه، ولی همین تبعیض ها تو اون دوران باعث بوجود اومدن ِ بحران های عمیقی تو خانواده ما شد، به نحوی که من با همین داداشم که میگم 4 سال قهر بودم، اصلا حرف نمیزدم باهاش) ی سوال برام پیش میومد، این که چرا مادرم وقتی ی همچو صدایی با اون وسیله ای که توضحیشو دادم ایجاد میکنه، اصاب خودش خرد نمیشه، ولی با شنیدن صدای من اصابش خرد میشه. مثل همین روزها، همین روزهایی که سرما خوردم و باید درس بخونم، مستعدم که با کوچکترین سروصدایی اصابم خرد بشه، بعد این یارو میاد زیر ِ پنجره دقایق متمادی بوق میزنه، بوق میزنه، بازم بوق میزنه. چرا اصاب ِ خودش خرد نمیشه؟ خود ِ بوق ها چرا خسته نمیشن، یا این توله سگ هایی که میان توکوچه بازی میکنن، صدای بچه گرازهایی که میخوان فارسی حرف بزنن درمیارن، چرا خودشون از این همه صدای ِ ناهنجار ضربه مغزی نمیشن. چرا فقط من ناراحت میشم، چرا. یا باقی ِ چیزایی که تو زندگیمون داره سر و صدا میکنه، سوراخ ِ گوش مون رو هر روز گه میگیره، میگن اینا رو گوش تولید میکنه تا از ورود ِ حیوانات غیرمترقبه به گوش جلوگیری کنه، ولی مگه شانس یک هزار پا برای ورود به گوش چقدره که بخواد این ماده ِ تلخ ِ زرد رنگ مانعش بشه، میفهمید چی میگم؟ میخام بگم اینا همه ش بهونه س، چرت و پرته، هرچی که علم بگه مزخرفه، گوش ِ ما ماده زرد رنگ ِ تلخی تولید میکنه چون داره میرینه، داره گه بالا میاره، چون سوراخ ِ گوشمون هر روز پر میشه از صداهای ناهنجار، صداهای تخمی، تیک تیک ساعت، هواکش ِ حموم توالت، صدای یخچال، صدای لاستیک های ماشین رو آسفالت، صدای زنگ موبایل، بازم صدای زنگ موبایل، کیرم تو صدای زنگ موبایل، ریدم تو جد و آباد صدای زنگ اس ام اس.

۱۳ نظر:

  1. ریدم تو اون ی و ک گفتنت

    پاسخحذف
  2. شانه کوب فکر کنم بهش میگن

    پاسخحذف
  3. اسمش دفتین بود اگه خیلی مهمه

    پاسخحذف
  4. تو رو چه به وبلاگ نویسی؟ برو توییتر خایه مالیتو کن

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. الان دوتا بحث وجود داره، یکی این که جوری میگی انگار وبلاگ نویسی ی کار پاک و مقدسیه، بعد من چون ناپاکم و فلان، نباس وبلاگ بنویسم که اگه اینجوری فکر میکنی، ریدم تو اینجور فکر کردنت.
      دوم این که به فرض خایه مالی ِِ من هرجا(که نمیدونم منظورت دقیقا کجاست، چون خب اینقدر تخم نداشتی که اسمتو بنویسی و از این فرصت ِ مجازی استفاده کردی، حدس میزنم تو همین دنیای مجازی منظورته) این امر منافاتی با وبلاگ نویسی نداره.

      حذف
  5. آقا نوشتت عالی بود مرسیییی :)))))

    پاسخحذف
  6. از متنت خيلي خوشم اومد؛ اما راستش نظرها رو كه خوندم، دلم گرفت؛ كاش قدر همو بيشتر بوديم، مخصوصا قدر قلم هاي زيبا رو ...

    پاسخحذف
  7. به مراتب توییترت رو بیشتر دوست دارم. اما این هایی هم که میان فحش می دن رو درک نمی کنم

    پاسخحذف
  8. آقا به چی قسمت بدم که بشینی بنویسی؟ هر بار اومدیم به در بسته خوردیم. بنویس برادر من. بنویس.

    پاسخحذف