کسشرترین پستی که امروز در بلاگر نوشته شده است.


حافظه و خاطره، به نظر میاد این دوتا باهم خیلی رابطه دارن،یعنی مثلا حافظه ئه س که باعث میشه خاطره بازی کنی، خیلی تو اون دنیا غرق باشی، البته به نظر من که فقط به نظر میاد، مثال نقضش هم خود ِ منه، من حافظه ِ خفیفی، ضعیفی، کثیفی – البته این حافظه کثیف رو اکثر پسرها و اقلّ ِ دخترها دارن، این تقسیم بندی ای که کردم خیلی مستدل و معتبره،( البته برای خودم، الان که بگمش احتمالا برای شما هم همینجوری بشه مگر این که با من عناد شخصی داشته باشید و نخواید استدلال های منو قبول کنید، دقیقا همینجوری که ما با عزیزان ِ ولایت مدارمون عناد شخصی داریم و هرچی استدلال می کنن که آقا خامنه ای خیلی چیزه و اینا، ما میگیم گو نخور بابا، ننه شو گاییدم) قضیه رو خیلی نپیچونم، به نظر من هرکس که فیلم پورن، سوپر دیده حافظه کثیفی داره ( آقا یه چیزی بگم این وسطا، این وسطا یه چیزی گفتن خیلی حال میده، من دوست ندارم اینجا به نشر عقاید و نظرات خودم بپردازم، ولی دقیقا دارم همین کار رو می کنم، چرای جفتشم نمی دونم ) الان اینجا جمله معترضه ئه تموم شد، بنابراین باید خط فاصله بذارم – آره آقا من حافظه م خیلی ضعیف شده، خیلی خیلی،کارهای خیلی مهمی که قبلا کلی بهشون فکر کردم که انجام بدم و اینا، خیلی راحت یادم میره دیگه نشونه خیلی واضحش هم همین حواس پرتی ایه که دچارش شدم، که داره بشدت هم آزارم میده، ولی از اون طرف یهو یه صحنه هایی میاد تو ذهنم، در واقع می تونم بگم زنده میشه که بعدا خودم میشینم انگشت در دهان میمونم که د لامصّب این از کجا اومد دیگه؟ انگار قبرستون خاطرات ی جایی جدای از حافظه هستن، حالا من دقیقا نمی دونم کدوم گوریه این گورستون. یه بار شاهرخ – یکی تو توییتر میگفت آقا چه کاریه وبلاگ که می نویسید اسم ها رو مخفف می کنید؟ مگه متهم به دزدی و قتل و فلان هستن؟ خب یه اسم مستعار واسه شون انتخاب کنید، منم دیدم انصافا راست میگه، بنابراین تمامی ِ اسامی استفاده شده در این متن مستعار می باشند- اس ام اس داد که پارک ها، جاهای غمگینی هستند. هرچند اون موقع جوابشو ندادم، ولی منم باهاش هم‌عقیده بودم، پارک ها جاهای غمگینی هستند، واسه قشنگی ِ متن مثلا بهتره بگم پارک ها جاهای غمینی هستند، حالا چرا و ایناشو هم اونایی می فهمن که ی عصر تخمی رو پامیشن میرن پیش یکی دیگه مثل شاهرخ، وقتی میگم مثل شاهرخ، باتوجه به این که من خودم مذکرم، این قضیه مذکر بودن اون یکی دیگه ئه س که الان تاثیرگذار میشه. بعد یه بار دیگه، فکر کنم به فاصله 7 8 10 15 روز بود که تو پارک لاله نشسته بودم، این دفعه با صبا – صبا هم از اون اسمای دو جنسیتیه، نمونه ش هم مرحوم ابوالحسن صبا(هارهار) ولی اینجایی که من دارم میگم ی دختر منظورمه- رفته بودیم پارک، ولی دیدم نه اینجوریام نیس، پارکا جای غمگینی نیستن، دیدم شاهرخ کسشر گفته بود تو اون اس ام اسش، بعد همونجا ی جمله ای هم گفتم به صبا، گفتم زندگی ایده آل واسه من جاییه شبیه پارک که آدما همه شون توش آرومن، آرامش دارن، عجله ندارن، با حوصله ن. الان که برگشتم به اون جمله ئه نگاه کردم دیدم یا زهرای مرضیه، من چه کسشری گفتم، واقعا پارک ها جای ایده آلی هستن؟ کیرم تو عقیده م، ریدم سر ِ قبر پدر ِ عقیده م که پارک ها جای ایده آل هستن. متوجه شدم اساسا ما داریم کسشر میگیم، بخش عظیمی از حرف زدنامون کسشره. این درحالیه که در بخش عظیمی از این حرف زدن ها داریم از کسشر گفتن ِ بقیه مینالیم، زندگی سخته آقا، دست میذاری رو هرچیز کسشره، به هرچیز نزدیک میشی، بعد دور میشی می بینی ئه اینم که کسشر بود. بابا گاییده شدیم دیگه. آها همین امشب بود که یارو بهم گفت که پاشو بیا دیگه، پاشو بیا ما رو دلقک بازی ِ تو حساب کرده بودیم. من خیلی ناراحت شدم البته به روی خودم نیاوردم، از این لبخند کیریا زدم براشون - لبخند کیری از اون لبخنداییه که وقتی ی کیر تو دهنته و ناچارا گوشه باز شده، اگه کیره رو بکشن بیرون و دهنت همونجور باز بمونه به نظر میرسه که داری لبخند میزنی- ناراحت شدم نه به خاطر این که منو دلقک حساب کردن، این که ناراحتی نداره، وقتی تو جوامع -جمع ها- دو حالت دارم، یا ساکتم و فقط دارم نگاشون میکنم، یا دارم دلقک بازی می کنم خب انتظاری فراتر از این نمیره. بیشتر از این ناراحت شدم که دنبال ی چیز میگشتم تا ناراحت بشم، کلا میخواستم ناراحت باشم، الانم میخوام، همین الانم اینقدر ناراحت شدم از دست ِ عدس ها که نصفه پخته شده ریختمشون تو برنج، گفتم به تخمم که نمیپزید، حالا قبلا واسه پختن عدس ها کلی سعه صدر داشتم، میرفتم هعی قاشق میکردم توشون، چرخشون میزدم، تشویق شون می کردم که بپزید دیگه، بابا این دفعه حتا نمک هم نریختم، بعد شما میگی آبلیمو بریز که قابلمه ت سیاه نشه؟ کسخلی؟ آره دنبال بهونه می گشتم واسه ناراحت شدن، بعد ناراحت که میشم میرم میشنیم رو صندلی، پاهامو هم میذارم زیر کونم تا خواب برن، چند دقیقه همینجوری صبر می کنم تا حسابی خواب برن، بعد بلند میشم و میرم دیوار رو لگد میزنم، دهنم صاف میشه، قشنگ عذاب می کشم تا پاهام به حالت عادی برگردن، خیلی سخته، آقا زندگی خیلی سخته.