-سلام
- سلام،
حال ِ شما خوبه ؟ خوب هستید؟
-
ممنون سلامت باشی، شما خوبی ؟ چه خبر ؟ کجایی؟
- ممنون،
بد نیستم، خونه هستم.
- پول
نمیخای ؟
- نه
ممنونم دارم یک مقداری.
- تعارف
نکنی ها، خواستی بگو، خیلی خوب خداحافظ.
-
خداحافظ
من و
پدرم که با هم تلفنی حرف میزنیم، انگار مسابقه گذاشتیم که کی زودتر تلفن رو قطع
کنه، هرکسی که اولین بار مکالمه تلفنی من و بابام رو بشنوه خیال می کنه که من دارم
با مدیر عامل ِ کل ِ شرکت جنرال موتورز حرف میزنم، همین شرکتی که مخففش رو می گن
جی ام، که چون شرکت خفنیه من اینو گفتم. خیلی رسمی با هم حرف میزنیم. یه وقتی بود،
فکر می کنم دو سال پیش بود که من محکم زدم تو گوش ِ خواهر زاده م ، اونقدر محکم که
صداش هنوز توی گوشمه، هنوز لحظه ای که سرش به خاطر ِ ضربه من یه وری شد جلو
چشمامه، شاید فکر کنید که وقتی خواب بودم اومده توی دهنم شاشیده، ولی نه، من وقتی
خواب باشم نهایت کاری که میکنه اینه که بیاد تخمای منو بکشه، چون پسره جاش رو هم
خوب بلده، میاد دست میکنه و تخمای آدم رو می کشه، البته نه زیاد محکم، چون من هم
یه بار تخماشو کشیدم تا بفهمه چه دردی داره و بعد از اون دیگه زیاد تخمای من رو
محکم نمی کشه، این عادت کشیدن ِ تخم های من از اون چیزاییه که از سرش نمیفته هیچ رقمه کلی بابت این قضیه کتک خورده، حتا من یه
بار رویه رو عوض کردم، گفتم اگه قول بدی تخمام رو نکشی، برات یه ماشین میخرم، اونم
پشت تلفن قول داد، منم فرداش رفتم از این مغازه ای که هر دفعه از جلوش رد میشم فحش
میدم یه ماشین خریدم 50 هزارتومن، وسط تابستون بود، وقتی پولش رو دادم عرق چیک چیک داشت از زیر بغلم میریخت
پایین، همین اول ِ گرونیای دلار بود، منم فکر می کردم قیمت ِ ماشینه 24 هزار تومن،
ولی بعدش قضیه یه جوری شد که نشد پس بدم، بگم نمیخام، بگم ندارم، دارما، ولی لامصب
اینقدر هم ندارم که بخوام خرج ِ یه ماشین ِ قرمز کنم. این فحشی که میدم به خاطر
این قضیه نیس، اگه به خاطر این بود که باید به خودم فحش میدادم. وقتی که از مغازه
اومدم بیرون گفتم برای این که بتونم هضم کنم این خرج ِ هنگفت رو برم تا میدون یه قدمی
بزنم این آخرا که میخواستم بیام بیرن از مغازه، دو تا زن اومدن تو مغازه، از
اینایی که از سر کارشون تعطیل شدن و بیکارن،
شروع کردن به لاس زدن با این یارو، آقا عجیب غریب هم لاس میزدنا، مثلا ی
جاهایی داشتن در مورد این که این موتور ِ اسباب بازیه چرا جکش سمت راسته و سمت چپ
نیست لاس میزدن، ینی در این سطح بود. من بعد از 53 دقیقه که از میدون برمیگشتم
دیدم این دوتا هنوز توی مغازه ن و دارن هر و کر میخندن با یارو. خوشم نیومد خلاصه،
حالا به هر دلیلی، اصن به من چه که یکی داره لاس میزنه؟ خب آره به من چه، ولی خوشم
نیومد. بعد ماشینه رو که به خواهرزاده م دادم، فردا صبحش با درد ِ کشیده شدن ِ
تخمم بیدار شدم، خلاصه فایده نداره که نداره. به جز من 2 تا دایی دیگه هم داره ولی
فکر می کنه که فقط من تخم دارم، یا تخمای من فقط کشیدنیه، البته شاید تخمی بودن ِ
من هم موثر بوده تو این قضیه، اونقدری که یه بچه رو مجاب می کنم به کشیدن ِ تخم
هام. بعد از این که گریه ش تموم شد رفتم جای سه تا انگشتم که مونده بود روی صورتش
رو بوس کردم تا از دلش در بیارم ولی هیچ وقت این قضیه یادش نرفت. به بابام گفت
پدرسگ، پدرسگ رو تازه یاد گرفته بود، یکی دوباری به من گفته بود ولی من از این که
این فحش رو یاد گرفته خوشم اومده بود بیشتر، حتا یه بار هم بهش خندیدم، همون بار
اولی که گفت، چون ر رو جا انداخت و پدرسگ رو همونجوری گفت که من دوست دارم :
پدسّگ، بار دوم که تمرین کرده بود مثل آدم گفت پدرسگ و من خوشم نیومد که بهش
نخندیدم. به بابام گفت پدسّگ، ر رو جا انداخت، بعدش سیلی خورد، بعدش من شدم متهم
ردیف اول که چرا بچه رو میزنی، ولی من نمی تونستم تحمل کنم یه بچه 5 ساله به بابام
بگه پدسّگ. اصلن نمیخوام تاکید کنم روی سن و سال ِ کسی که بخواد به بابام بگه
پدسّگ، من کلا با کسی که به بابام بگه پدسّگ مشکل دارم. بابام، باباشو یادش نیست،
نه به این صورت که مثلا ما خیلی چیزا رو تو زندگیمون دیدیم و یادمون نیست، بابام
اصلن باباشو ندیده که بخواد یادش باشه، طرف وقتی بابام 7 ماهه تو شکم ِ مادربزرگم
بوده، سرما خورده و مُرده، همین سرماخوردگی ای که فین و فین می کنیم براش و بعد
میایم توی توییتر میگیم واااااای من سرما خوردم، نمی تونم خوب توییت کنم، همون رو
بابای ِ بابام خورده و مُرده. به همین خاطر با کسی که به بابام بگه پدسّگ مشکل
دارم، من با بابام هم مشکل دارم، خیلی مشکل دارم ولی بازم با کسی که به بابام بگه
پدسّگ مشکل دارم، یه حسّه دیگه، مثلا همین امروز که داشتیم با احسان و بهنام بحث
می کردیم که آقا من چرا پرسپولیس رو دوست دارم، چرا احسان اصلن نسبت به هیچ تیمی
هیچ واکنشی نداره، بعد پیش ِ خودم رسیدم به این که خب دوست داشتن یه تیم یه حسّه، مثلا
پارسال که استیلی اومد رید توی تیم و 12م شدیم، من بازم پرسپولیس رو دوست داشتم، اصلا
هم ربطی به این نداره که تیم کجای جدوله، چطوری بازی می کنه، فقط یه حس ِ خوبی
داری نسبت به این تیم و دوستش داری، من هم ی حس ِ خوبی دارم به بابای ِ بابام و
دوست ندارم بهش بگن سگ. من با بابام خیلی هم مشکل دارم، همین دفعه آخری که رفتم
خونه، دعوا کردم باهاش، زدیم ریدیم تو اعتقادات همدیگه، ولی من بازم اونجا همه ش
از ضمیر سوم شخص استفاده می کردم، حتا یه جا دلم خواست بگم بابا داری گه میخوری،
بعد اگه میگفتم اینو، میگفتم پدرجان شما دارید گه میخورید. خب همه باباها یه جاهایی
از این کارا می کنن. ولی دوست دارم باهاش با ضمیر سوم شخص حرف بزنم که کسی به خودش
اجازه نده به بابام بگه پدسّگ.