"مرا گویی کرایی؟ من چه دانم" یا "من ِ سگ‌دروغ‌گوترین"


آقا دیدی یکی وسط حرفاش میخاد به ی موضوعی اشاره کنه بعد این موضوعه شامل این قضیه س که طرف تو ی موقعیتی ی حرف خیلی بی ربطی زده، یا ی کار نامربوطی کرده، بعد حالا بنا به هر دلیلی میخاد این صحنه و حرف رو براتون تعریف کنه میگه خودمم نمی دونم این حرف چجوری به یادم اومد، آها آره همونجا، همونجایی که داره این حرف رو میزنه، یهو تموم وجودش میشه آلارم به این که مرد مومن دروغ نگو، گه نخور، دیگه واسه من که نمی تونی دروغ بگی، اون حرفه رو که به زبون میاره، مغزش مدام داره هو میکنه که داری دروغ میگی، خودت میدونی چرا اینو گفتی، اصلا به نوعی امکان نداره آدم ی حرفی رو بزنه در شرایطی که خودش ندونه چرا این حرف رو زده، میدونه آقا، خوب هم میدونه قشنگ هم یادشه، ولی بنا به دلایلی نمیخاد به اون قضیه اشاره کنه، این دلایل هم معمولا حاصل کسکشی طرف هستن به همین خاطر نمیخاد بگه، میخاد که فراموش کنه، میگه ئه ئه خودمم نمی دونم چرا اینو گفتم، من همینجا می گم که گه خورده، گه میخوره( گه میخوره با گه خوردن خیلی فرق داره، شما می تونی بگی گه میخوری که گه خوردی، یعنی تو قبلا ی گهی رو خوردی و به خاطر عقوبت اون گه خوریه هنوزم داری گه میخوری(یادداشت کنید: تعریف اعمال ما تاخّر) به عبارت دیگه هر گه میخوری ای، ریشه در یک گه خوری داره) اومده پیش من، با ی لبخند کسکشی ای روی لبش میگه ئه راستی تو کیفت عکس فلانی رو پیدا کردم(کیف ِ پول نه، شما درمورد من چی فکر کردید که فکر می کنید من تو کیف ِ پولم عکس فلانی رو میذارم، اصلا بذارید برگردیم دو قدم عقب تر، مجددا شما در مورد من چه فکری کردید که فکر می کنید من کیف ِ پول دارم، کیف ِ پول داشتن ی کسخلیه، (خب بابا، چرا شاکی میشی ؟ چرا میگی گه نخور؟ خودت گه نخور اصلا، شما که اجازه نمیدی کلا بنده منعقد بشه، در نطفه خفه کردی حرفمو(آقا مگه تو نطفه هم میشه خفه کرد قضیه رو؟ نطفه مگه تنفس میکنه؟ تعارف نکنید دیگه یه باره حتما غذا هم میخوره آروغ چی؟ آروغ ِ بعد ِغذا هم میزنه؟ سکس و ایناشم که ردیفه دیگه؟ پول مول هم که لازم نیس، پول میخاد چیکار؟ آدم تو نطفه پول میخاد چیکار؟ پول ِ تاکسی میده؟ پول ِ غذا میده؟ پول ِ دیگه چی لازم داره که بخاد بابتش پول بده؟ پس چی؟ پول نمیخاد، خب اگه پول نمیخاد، یعنی طرف تو جاییه که پول لازم نداره، برا چی میاد بیرون از اون تنگنا(حالا با اینایی که با سزارین بدنیا اومدن کاری نداریم، کسخل نیستنا، من خودم با سزارین بدنیا اومدم، من کسخل نیستم) واسه چی تن میده به این جرثومه، خب الان دیگه وقتشه که شما هم مثل من به جبرگرایی رو بیارید(اون عالم زرع هم که توش خدا از همه مون پرسیده آقا میخاید برید دنیا؟ بعد همه مون قالوا بلی کردیم گفتیم بلی، اونا رو هم بریزید دور لدفن ^-_-^ (خدا همه مون رو لعنت کنه، همه مون، چون همه مون حداقل یکبار به غلط املایی نوشتن ها لبخند زدیم لااقل، خدا همه مون رو لعنت کنه که کار به جایی رسیده که آقا رو عاقا می نویسن، لطفن رو لدفن می نویسن، نه به خاطر زبان و ادبیات کهن ِ پارسی، اصلا آقا ریدم تو زبان و ادبیات کهن ِ پارسی، مگه من فردوسی ام که دغدغه شو دارم، خود ِ دست اندرکارانش-رفقای حداد عادل- که تو فرهنگستان ادب و زبان فارسی شکر است هستند تخمشون نیست، مثلا میگن به جای ژیمناستیک بگید چَم ورزی، فردا یکی تو خیابون به من بگه چَم ورزی خب بلادرنگ میگم کیرخر و چَم ورزی، درست صحبت کن ببینم چی میگی ؟ چَم ورزی چیه دیگه، میگم که خود اون دست اندرکارانش(واحد نودال) به فکرش نیستن، به من چه، من گیرم ی جای دیگه س، کجاست؟ هر عقل سلیمی میفهمه)، الان ی کم مواضعم رو ( تا اینجاشو ی نوبت نوشتم، گفتم بعدا میام تکمیلش می کنم، بعدا که الانه اومدم تکمیلش کنم دیدم هیچی یادم نیست، یعنی از چیزی که میخواستم تعریف کنم هیچی یادم نیست، میگن دروغگوها حافظه شون ضعیفه، واقعا راسته، من ی دروغگوئم، من یه دروغگوی کثیفم که حافظه م هم ضعیفه، من به همه آدمای اطرافم لااقل یکبار(حتا سر ِ شوخی هم که شده) دروغ گفتم، چقد من من می کنم، گه تو من، از این به بعد شما، آره شما هم دروغگویی، شما هم حافظه تون ضعیفه، منم می فهمم، من میفهمم، من وقتی شما مکث می کنید و فکر می کنید و دروغ میگید می فهمم، اصلا گه تو من، شما هم می فهمید، شما هم وقتی من دروغ میگم می فهمید. اصلا آدما وقتی دروغ میگن یه رو واسه لو رفتن قضیه قائل میشن. حتما حتما حتما، بدون شک قبل از هر دروغی پیش خودشون یا میگن که خب این دروغ رو هم فهمید اشکالی نداره، با ی دروغ ِ دیگه درستش می کنم، یا میگن یا جدّه سادات، اگه این یکیو بفهمه بگا میرم، مجبورم بازم یه دروغ دیگه بگم. دقیقا همین طوره، به روح ِ همه راستگویان قسم که همینطوره. بعد مشکل میدونی کجاست؟ مشکل اینجاست که صداقت رو با گفتن ِ دروغ هامون میخوایم شروع کنیم، نمیخوایم؟ خب باشه، جمله م رو عوض می کنم، بنده، صداقت رو با برملا کردن( یا ناچارا برملا شدن) دروغ هام میخوام شروع کنم. این نقطه ریدمان ترین نقطه برای شروع صداقته چون ریدی تو اعتماد دیگران به خودت( کاش میشد به اعتماد اکتفا نکرد، یعنی برینی به دیگران، نه صرفا اعتماد، نه حتا صرفا کلامی، عملی، فکری ذهنی، جسمی، همه جوره برینی به دیگران). دقیقا این همون کاریه که من کردم، نشستم دروغ گفتم، وسط ِ کار اومدم میگم آقا، خانم من دروغ گفتم، آدم خوبه ماجرا منم که اعتراف می کنم دروغ گفتم، در حالیکه کیر آقایون دهنم، خانوما هم تشویق کنن آقایون رو تا بیشتر فشار بدن. بعدشم که نوبت من شد، منم تشویق کنن، همه همدیگه رو تشویق کنیم، ساپورت کنیم، به یه جایی برسیم پس فردا از همه اوناییکه ساپورتمون کردن تشکر کنیم، از تک تک شون، اما در کنار همه اینها یادمون نمیره یک تشکر ویژه هم از همسر عزیزمون کنیم که بزرگترین ساپورت ِ زندگی مون بوده) آها یادم اومد. یکی به هوای سیگار دست کرد تو کیفم، عکس فلانی رو توش دید. فلانی ی آدم استراتژیکیه که عکسش نباید تو کیف من میبود. عکس فلانی چرا تو کیف من بود؟ یادم نیست، عکس کی تو کیفم بود؟ یادم نیست. اونی که دست کرده بود تو کیفم کی بود؟ یادم نیست. دروغ گفتم بابا، دروغ میگیم آقا، ولم کنید.

۲ نظر:

  1. هممون مثه سگ دروغ میگیم.

    پاسخحذف
  2. اما وقتي يكي از دروغگوها مي ياد اعتراف مي كنه كه دروغ گفته، حسابش از بقيه دروغگوها جدا ميشه ... حالا يا حماقت يا شجاعت .. نمي دونم؛ اما هر چي هست، با اولش فرق داره كلي ...

    پاسخحذف