خودم هم خسته
شدم راستش، خب صبر و طاقت و تحمل آدما هم حدی داره، مثل همین مادرا که عاشق بچه
شونن، همین مادرا نه، همه مادرا، همه مادرا عاشق بچه شونن، مثل همه پدرا که اونا
هم عاشق بچه شونن، بابا طرف 50 و خرده ای سالشه، بعد میاد پشت تلفن گریه می کنه،
میگه نگا ما رو، نَ، نَ، متوجه شدید؟ میگه نگا ما رو، خب مادرجان من چرا باید هدف
گذاری زندگیم جوری باشه که بخاد شما رو بگاد؟ بابا من نهایتا همه زورم رو بزنم
زندگی خودمو میگام، متوجهی ؟ نمی تونم، باور کن نمی شه. حالا من هرچیم بگم که اونا
باور نمی کنن، آقا به ابلفضل قسم، من هم جای اونا بودم باور نمی کردم، مثلا جفتی
پاشدن اومدن دم ِ در، من راشون ندادم، حالا چرا و بیسار وفلانش بمونه، ولی من ی
اخلاقای تخمی ای دارم که پدر مادرم جفتشون دستشون اومده اینا رو، ولی بابام زیر
بار قضیه نمیره، منم بودم نمی رفتم، بابام حق داره، بابای شما هم حق داره، میگه
سیگار نکش ؟ حق داره، شما دلت میخاد سیگار بکشی ؟ شما هم حق داری، به همین برکت
قسم، همین برکتی که از شام ریخت زمین، برنج رو می گم، از شام ریخت زمین من هنوز
وقت نکردم جمعش کنم، 4 5 دونه هستا، زیادم نیس ولی به همین برکت قسم ما حق داریم، اونا
هم حق دارن، اصلن من داشتم برا ی بنده خدایی تعریف می کردم که ببین وقتی طرف با
پدر مادرش، پدر مادری که ی عمر بهش خوبی و محبت کردن، حالا هرخوبی و محبتی، اصن
دوستی خاله خرسه بوده ؟ قبول، دوستی خاله خرسه بوده ولی بازم بوده، ینی نزن زیرش
دیگه، بوده دیگه، طرف محبت کرده، خوبی کرده، دیگه در حد شعور و درک و فهمش خوبی و
خیر و صلاح تو رو هم خواسته، حالا تهش گند زده میشه با مجموع اینا، دیگه تقصیر
خودش نیس، تقصیر من و تو هم نیس، تقصیر این زمستون لعنتی هم نیست که یه روز ِ برفی
هم برامون رقم نزد، تقصیر ِ پنگوئن های قطب جنوب هم نیست که نر و ماده شون غیرقابل
تشخیصن، ینی مثلا پنگوئنه صبح بیدار میشه، میره ماهی بگیره، شکم صاب مونده ش- صاب
مرده س میدونم میدونم اینا رو ولی مونده رو بیشتر دوست دارم ینی شکم رو ی پیکانی
فرض می کنم که کنار خیابون مونده صاحابشم با یه حالت خاک برسرطوری کنارش وایستاده
میشه پیکان ِ صاب مونده- شکم ِ صاب مونده ش رو سیر کنه، حال و هواش عوض بشه، اصن
شایدم داره میره برا پدر مادر پیر و فرتوتش ماهی بگیره بیاره بندازه جلوشون، بعد
از کنار ی پنگوئنی رد میشه که دست ِ برقضا عاشق این پنگوئنه میشه، مثلا قوس ِ بدنش
جوری بوده که نیمچه مغزی هم که این حیوونای ذلیل مرده دارن رو درگیر خودش کرده،
حالا ببین من اینجاشو هم حق میدم به این پنگوئنه ها، خب مگه مایی که این همه ادعای
فهم و شعور و کمالاتمون میشه- شما ادعای فهم و شهور و کمالاتت نمیشه ؟ خوش بحالت،
این وبلاگ رو ببند برو رجانیوز و پی دی اف کیهان و بالاترین و اینا رو بخون بعد
ببین چقد ادعای فهم و شعور و کمالاتت میشه باز برگرد اینجا ادامه شو بخون- وقتی
میریم بیرون و میایم چندده بار عاشق نمیشیم ؟ آقا ما تو مترو، تو پله برقیاش، وقتی
ی دختری همینجوری میفته کنارمون، نسبت بهش احساس مالکیت می کنیم، دیگه اون پنگوئنه
که عاشق قوس ِ بدن ِهمنوعش شده که خیلی به حق تر از ماست. طرف عاشق میشه، پنگوئنه
رو می گم، ماهی که هیچی، اصن یادش میره هوا سرده، شروع میکنه به عرق کردن، یقه و
اینا رو باز می کنه ی کم هوا بخوره، یادش میفته قطبه، ترجیح میده دستاشو بکنه تو
سوییشرتش، بعد کلا پیگیر ِ این پنگوئنه که میشه با کلی ترس و لرز قضیه رو که مطرح
می کنه می فهمه همجنسه با این پنگوئنه، حالا من نمی دونم اونا نگاهشون به همجنس
گرایی چطوریاس ؟ ولی علی القاعده که باید اون قوس ِ قشنگ ِ بدن ِ این یکی پنگوئنه
کوفتش بشه، ناهار هم که نخورده بود، بابا ننه ش هم که گرسنه بودن، پس باید بازم
بره دنبال ماهی، این همون چیزیه که ازش بیزار بود، ینی زندگی روزمره، روزمره گی،
جدیدا هم دیدم ی سری وبلاگا اسمشون رو میذارن روزمرگی، ینی قشنگ تیر خلاص رو زدن
دیگه. آره داشتم می گفتم، طرف وقتی با پدر مادرش که اینقد فیلان و بیسار کردن براش
بد برخورد می کنه، دیگه انتظار خیلی بالا و زیادیه که بخوایم مهر و محبتایی که ما
بهش می کنیم یادش بمونه، یا حتا یادش هم که بمونه در مواقع حساس به تخمش باشه،
مثلا به تخمش باشه که زیر ِ جمع کردن ِ پول واسه خریدن فلان کتاب براش زاییدی،
طبیعی هم زاییدی، سزارین هم نکردی که جاشو بتونی بعدا به بقیه نشون بدی بگی آقا
ببینید، این بخیه ای که می بینید حاصل زاییدن زیر فلان بوده، طبیعی زاییدی و شرمت هم میشه که بخوای عوارضش رو نشون ِ بقیه
بدی، هیچ کدوم از اینا به تخمشون نیس، این آدمایی که من براتون گفتم، اینا رو
ازشون دوری کنید، اگه به اندازه ی قدم هم شده، ازشون دوری کنید اینا رو. همین پدر
مادرا که انقد من براشون چیز می کنم، اینا هم خسته میشن، بنده هم حق دارم که خسته
بشم، من پرسیدم، خیلی پرسیدم از اینور اونور، البته هیچ وقت تخمشو نداشتم که برم
پیش ی دکتری چیزی بپرسم، ولی هرکس که می بینه، میگه تا روزی 100 تاش طبیعیه، حالا
منم زیاد به تخمم نیستا، ینی اولاش بود، ولی وسطاش که الانا میشه دیگه به تخمم
نیس، شما سرطان هم که داشته باشی، اولش نگرانشی، بعدش دیگه شل می کنی، یا خیالت
راحته که میمیری و تموم میشی، یا مثل این نیل آرمسترانگ دیوث، نه تنها نمی خای
بمیری، بلکه بعدش میای با کسکش بازی و دوپینگ و اینا مدال المپیک هم می بری، ولی
ببین حرف من اینه که سرطان هم باشه برات طبیعی میشه، دیگه ریزش مو که چیزی نیس، تا
100 تاش هم که طبیعیه الحمدلله، 100 هم که عدد زیادیه، ینی موهای من هرچقدم بریزه
دیگه روزی 100 تا که کمتر میریزه، اصن ی آمارگیری ای کردم خودم، من هر بار که دست
تو موهام می کنم، میانگین 5 تار ِ مو کنده میشه میاد تو دستم، بنابراین من 20 بار
می تونم دست تو موهام کنم بدون نگرانی، ینی به ازای هر ی نخ سیگار، ی بار میتونم
دستمو بکنم تو موهام، البته روزایی که حموم میرم باید کمتر بکنم، آخه تقریبا هر
بار حموم میرم نصف موهام میریزن، فکر کنم باید اون روزا 12 13 بار دست بکنم توشون.
یه نظریه هم دارم واسه خاک برسری آدما، مایی که وقتی تنهاییم میشینیم تعداد موهای سرمون که میریزن رو حساب می کنیم، ینی حساب که نه، قشنگ دقیق و شمرده میشمریم،
از اینایی که وقتی خونه خالی گیرشون میاد کون لخت سیگار میکشن خیلی خاک برسرتر
هستیم، خیلی، حتا از بارسلونای این روزا که دوبار از رئال باخت هم خاک برسرتریم.
میخام کیهان کلهر رو صدا کنم ی بار، بگم بیاد بشینه این صوبتا رو گوش کنه،
اونم موهاش بلنده، احتمالا می فهمه چی میگم،
بعدش ببرمش تو اتاق خواب، بگم ی هفته چای سیگار و غذات با من، تو بشین با همون
کمونچه ای که آلبوم شب سکوت کویر رو زدی باهاش، ی قطعه بساز در وصف ما خاک برسرا.
دستشویی هم دم ِ دره، از در ِ آپارتمان که وارد میشی دست ِ چپ.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر